عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ آشفته من خوش آمدید-امیدوارم لذت ببرید.

به نظر شما مطالب وبلاگم چگونه است؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لحظه ها و آدرس lahze.ha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 29
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

وبلاگ اختصاصی معین چهری که بیشتر رو نوشتن مطالب و ثبت خاطره ها میچرخه

اتفاقات قشنگ
دو شنبه 17 اسفند 1394 ساعت 1:20 قبل از ظهر | بازدید : 139 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

سلام

روزها و شب ها میگذرن و پی در پی هم می آیندو میروند، کاری هم ندارن که فلانی الان حال و اوضاعش چطوره، خوشحاله؟

غمگینه؟ و ...

چند وقت پیش بود پیش خودم فکر میکردم در شرایطی که من هر روز در انتظار گذر زمان هستم کسی دیگه ممکنه این حال

و هوای من رو نداشته باشه، ممکنه اون بنده خدا عکس این اتفاقرو دوست داشته باشه ، یعنی زمان نگذره براش! مصداق

این قضیه ای که گفتم چند وقت پیش رفتم خانه یکی از اقوام و در عین حال یکی از آشنایان رو دیدم که اون هم اونجا بود، بعد

از حال و احوالپرسی ازم پرسید "چشمات چرا اینجوری شده ، انگار کوچولو شده و خوابت میاد!" ، راستش منم شروع کردم

به اینکه :آره شبا خیلی کم میخوابم و به خاطر بچه زود زود که بخوابیم1:30 میخوابیم، کاش یه جوری بشه الان بگن آقا برو

حالشو ببر 1 سال گذشت! بلکه خواب بچه م تنظیم بشه و شبا زود بخوابه و صبحا دیر بیدار بشه" دیدم اون بنده خدا

فامیلمان گفت: نه باباچرا 1 سال بگذره ؟خدا کنه دیر بگذره چون من چند ماه دیگه چک دارم و بدهکارم// دیدم واقعا حرف من

خودخواهانه بود، کم خوابی و بچه داری بدجوری روم  فشار آورده چشمک

راستش خیلی شوق هم دارم ببینم مثلا 1 سال دیگه بچه م  چکارهایی میتونه انجام بده، برا همین هم هست که دوست

دارم زود تر بگذره.

بگذریم... همچنانی که 26سال از عمر گذشت و ندانستم چطور گذشت، قطعا این هم میگذره. خیلی جالبه برام، امروز 16

اسفند 94/ چقدر زود گذشت سال 94/سالی پر از خاطرات و اتفاقاتتلخ و شیرین/برای بعضی ها سال خوبی بود و برای

بعضی ها نه! برای من به نسبت بد نبود چه در زمینه مالی و چه در زمینه معنوی خدا روشکر، به قول مرحوم امین پور"

ناگهان چه زود دیرمی شود" .

چند وقت پیش از مادرم پرسیدم" راستی تو که الان بچه بزرگت 42 سالشه ، واقعا این زندگی چطور گذشت برات؟ آیا بچه

منم بزرگ میشه؟؟" ، مادرم جوابی داد که سخت من رو به فکر فرو برد/

اگه بخوام معادلش رو بگم تقریبا"به هم چشم زدنی" میشه، اما واقعا اصل جوابش که یک اصطلاح عامیانه بود خیلی زیبا

بود/امشب توی زندگیم اتفاق قشنگی افتاد و همین باعث شد که ساعت 1 نیمه شب بیام پشت سیستم بشینم و این

مطلب رو بنویسم، اتفاقی که تا 2،3 ماه پیش اصلا برام جذابیتی نداشت.

آمدم پشت سیستمم که اولین خنده زیبا رو ثبت کنم ،، بماند به یادگاری....

برای زمانی که کسی ازم پرسید چطور گذشت؟ بگم"کلاو خر داینه بی"...

شب خوش...



:: برچسب‌ها: زمان , بی خوابی , خاطره , چهری , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
حس خوبیه...
چهار شنبه 22 مهر 1394 ساعت 2:19 بعد از ظهر | بازدید : 178 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

سلام

چند وقت پیش آهنگی شنیدم با موضوع "حس خوبیه". بد نبود ، به دلم نشست. واقعا گوش دادن این آهنگ حس خوبی رو به آدم القا میکنه، اصلا چقد خوب میشه آدم همیشه حس خوبی

داشته باشه، گاهی با دیدن یک صحنه خوب، گاهی صحبت کردن با یک آدم خوب، گاهی با شنیدن یک خبر خوب و البته و صد البته گاهی با داشتن یک دوست خوب. دوست خوب البته به نظر

من میتواند پدر، مادر برادر، خواهر یا هرکسی باشد که ارتباط خوبی داریم باهاش...

دیروز اتفاقی برایم افتاد و به سرعت باید خودم را به جایی می رساندم. درحین رانندگی به نظرم آمد باید با برادرم صحبت کنم و ازش درخواستی داشته باشم، خیلی راحت طرح موضوع کردم و

البته اون بنده خدا هم با لحنی جواب داد که دلم قرص شد .اما چند لحظه بعد هرکاری کردم نتوانستم صحبت کنم و بغض سنگینی توی گلویم داشت سنگینی می کرد و هرکاری کردم نتوانسم

صحبت کنم تا اینکه مجبور شدم تلفن را قطع کنم و بلافاصله پشت فرمان گریه کردم. راستش گریه خیلی خوشایندی بود و اصلا ناراحت نبودم. گاهی وقت ها از روی خوشحالی گریه میکنیم

که همان اشک خوشحالی است. خوشحال بودم بابت داشتن همچنین کسانی. چه بسا خیلی مواقع لنگ کاری بوده ام و به بعضی ها دسترسی داشتم اما صرفا بودنشان دردی را برایم

درمان نکرد و فقط افسوس بودنشان را داشتم.

الان است که میفهمم واقعا "حس خوبیه..."



:: برچسب‌ها: حس خوب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک تشنگی و این همه ماجرا!
چهار شنبه 18 تير 1393 ساعت 10:2 قبل از ظهر | بازدید : 286 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

امروز صبح ساعت 4:15 بود که از فرط تشنگی بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم علی رغم میل باطنی به سختی توانستم

خودم رو از زمین بلند کنم و با چشمانی نیمه باز چون نمیخواستم خواب از چشمانم بپرد به سمت یخچال رفتم و خودتان

حساب کنید با این چنین وضعی با چه مشقتی توانستم پارچ آب را پیدا کنم و تا جایی که نفسم اجازه داد آب

خوردم. در این حال صدای عیال را شنیدم که طبق معمول گفت:"با لیوان آب میخوری؟" و منم گفته ایشان را تائید کردم: بله!  خنده

همین که آب را خوردم انگار یهو خواب به کلی از چشمانم پرید، البته که نا امید نشدم .دراز کشیدم و هی خودم را به این ور

آن ور چرخاندم بلکه خوابم ببرد اما فایده نداشت.پیش خودم فکر کردم چکار کنم،چکار نکنم یا به قول ارسطو"what to do

what not to do?".دیدم فایده ندارد گوشی تلفنم که کنارم بود را برداشتم و طبق معمول رادیو "پیام" را روشن کردم،آخر من

بیشترین استفاده ای که از این وسیله میکنم همین رادیو است! خب دیگر هر کس به طریقی و ما هم اینطور! راستش رادیو

گوش کردن من خیلی مواقع برای دوستان اسباب خنده بوده است.به هرحال بگذریم...

به به !چه برنامه ای بود!تک نوازی پیانو که حدوداً 20 دققه ادامه داشت.واقعا لذت بخش بود.چند شبی بود که هوا به شدت

گرم بود و بادی نمی وزید اما دیشب فرق داشت،پنجره خانه باز بود و نسیم خنکی می وزید و این همرامی باد و موسیقی

واقعاً تلفیقی روح انگیز بود. ما هم که کلاً منتظر همچین مواقعی هستیم نا خود آگاه کلی خاطره توی ذهنمان

تداعی شد.انگار که کسی دستم را گرفته باشد و به گشت و گذار برده باشد. یک وقت احساس میکردم الان توی کوه هستم

و کنار برکه آب "سنگ ترک" پاهایم توی آب است و دارم لذت میبرم و روی لبه استخر زیر آن درخت گردو و آن فضای فرح بخش دراز

کشیده ام و گاهی دستم را هم به داخل آب می زنم. آخر از شما چه پنهان آن مکان زیبا خیلی وقت ها

میزبان من و احساساتم بوده . گاهی احساس می کردم الان روی کوه زیبای "ورمال" هستم و با همان شیطنت و نشاط

همیشگی همراه با همراه همیشگی داریم کوه نوردی میکنیم.

گاهی هم انگار همین دیروز بود که با دوستان همیشگی که انصافاً بخش بزرگی از خاطراتم با ایشان بوده طبق معمول

بساط چای و بسکوئیت فراهم شده و با "اقیانوس" یا پیاده به هرکجا از طبیعت زیبایمان که می خواستیم می رفتیم..انصافاً

جایی نبود که آرزوی رفتنش به دلمان مانده باشد. همین که فکر میکردم گاهی هم باد خنکی پرده خانه را تکان

میداد و این حالمان را بهتر و بهتر می کرد.به قول معروف" چه شبی بود و چه فرخنده شبی!"

القصه این که نوای پیانو به گوش می رسید و حال ما هم خوش می شد. اما انگار که بیش از این خوش حال بودن اشکال

داشته باشد آهنگ تمام شد و ما هم به خودمان آمدیم به این طرف و آن طرف خودم که نگاه کردم دیدم که بله!باز هم

خاطرات داشتند قلقلکم می دادند. دیدم واقعیت این است که " ما در آن شهر آزموده بودیم بخت خویش را" و هیچ

چیز خاصی گیرمان نیامده بود و به دست اجبار و البته تقدیر باید "از آن ورطه بیرون می کشیدیم رخت خویش را". خلاصه ما

آمدیم توی این شهر غریب و زندگی جدید را با طعم غربت چشیدیم و با تمام توان شروع به کار کردیم. روزها با سختی و

آسانی گذشتند و البته میگذرند. بارها در حالی که حدفاصل بین میدان "فاطمی" و "ولیعصر" را پیاده میرفتم

پیش خودم فکر میکردم اصلا هیچ وقت به این طور زندگی فکر نمی کردم  در حالی که به مردم به کل متمایز با خودمان نگاه

می کردم پیش خودم می گفتم" ولی خودمانیم اینقدر ها هم که نق می زنی بد نیست".به قول دوستم آنجا بودن که نان و

آب نمی شود، کل دارایی من یک گوشی x3-00 بود که قطعاً در اولین فرصت همان گوشی به جای ابزار چماق توی سرم خرد

می شد! بارها دلم برای چهر تنگ می شود اما پیش خودم نی گویم این رفتن دیگر توفیق گذشته را برای تو نخواهد داشت،

پس بهتر این است که از آن حال و هوا بیرون بیایی رفیق . پر واضح است که برگشت من حکم "جنگ های صلیبی" را دارد و

من هم قطعاً نقش "صلاح الدین چهری" را دارم. ولی خب چکارش می توان کرد، وطن است دیگر!

خلاصه همین طور داشتم توی ذهنم خاطرات و اتفاقات را مرور می کردم که یادم افتاد فردا صبح اول وقت باید بیدار شوم و برم

سرکار. پس عاقلانه این کار را دیدم که بخوابم  بیخیال این حرف ها شوم. انصافاً ذهنم هم خسته شده بود-بعد از رفع

تشنگی و مرور خاطرات ، خواب لذت بخش این چنددقیقه خوش حالی را تکمیل کرد.

بیچاره گوشیم که صبح خودش رو کشت تا من را بیدار کرد، و صد البته برای خودم که باید باحال خسته و چشمانی خواب

آلود به سر کار بروم...

 



:: برچسب‌ها: خاطرات , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
بزرگواری
سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 ساعت 2:7 بعد از ظهر | بازدید : 544 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

بارها برایم سئوال بود این که میگفتند (توجه کنید،می گفتند! نه "می گویند") فلانی آدم با حیایی است چون "کوچکتر، 

بزرگتر" را رعایت میکند یا به قولی مراعات سن و سال طرف مقابل را می کند یعنی چه؟ اصلا چه معیاری برای اثبات این حرف

وجود دارد؟ از کسی پرسیدم نظر شما چیست؟جواب داد:"تا منظور شما از رعایت سن و سال افراد چه باشد؟" کمی فکر

کردم دیدم زیاد هم بیراه نمی گوید! به نظر میرسد این موضوع برای هر زمان خاصی متناسب با گذشت زمانش معنی خاص

خودش را دارد. مثالی که دم دست دارم بارها از پدرم یا بزرگان دیگری شنیدم که میگفتند"اگر جایی میرفتیم و بزرگتری آنجا

بوده حتی الامکان وارد مجلس نمیشدن یا اگر وارد مجلس شدند کمتر حرف میزدن حالا بالا دست نشستن که کاری محال

بوده است" اما الان؟ اگر کسی که سن و سال کمی داه و توی یه جمع حرفی میزنه اولین کسی که براش "ذوق مرگ" میشه

 پدر بزرگوارشه. چند وقت پیش خودم به عینه دیدم که جوانی با آقای مسنی حرفش شد،آقای جوان اصلا مهلت نداد پیرمرد

بنده خدا حرفی بزنه یعنی شما حسابشو بکن تا پیرمرد گفت:چرا؟ دقیقا 10 دقیقه حرف شنید. بعد هم آقای جوان با

تمام افتخار گفت که از حقش دفاع کرده! تازه برچسب :"پیر ..." هم به اون بنده خدا چسباند.

البته و صد البته غرض از آوردن این چنین مطالبی اصلا به قصد تائید این کار زشت و ناپسند نیست.هدف این بود که موضوع

اصلی این یادداشت در ذهن و فکر هر کسی متفاوت است. البته خیلی کارها هنوز در جامعه ارزش است و خوشبختانه کنار

نرفته اند. اما از این بحث اگر بخواهیم کمی فاصله بگیریم میخوام مطلبی را  بیان کنم، اینکه:

متاسفانه بعضی ها از بزرگتری فقط جنبه "بزرگتر"بودن آن را قبول دارند،انگار نه انگار که به همان اندازه که فرد کوچکتر

وظایفی داره شخص بزرگتر هم به همان اندازه شاید هم به مراتب بیشتر وظیفه داشته باشد. بارها پیش خودم فکر کردم که

فلانی به عنوان بزرگتر چه وظیفه ای دارد؟آیا فقط حق دارد نظر بدهد و حرف اول و آخر را بزند یا اینکه وظیفه ای

غیر از این هم می تواند داشته باشد؟ بعضی دوستان باید یک بازبینی در شرح وظایفشان داشته باشن!!! اینطور نیست؟

مثلا کسی که فقط اعتراض دارد باید یک بار هم که شده رفتارهایش را باز بینی کند که واقعا یعنی همه مردم مشکل دارند

که همیشه اعتراض می کند؟ خب مسلماً اینطور نیست و قطعا باید در رفتارش بازبینی کند.

هیچ وقت نباید فراموش بشود که : احترام متقابل است. برداشت من نوعی این است که واقعا ً افراد بزرگوار بزرگتر به مراتب

وظایفی سنگین تر دارند. پس تا حد ممکن  دایره انتظاراتمان را کوچک تر کنیم و همیشه به فکر"بزرگی" باشیم نه "بزرگتری".

در آخر این چند جمله نظرم را خیلی به خودش جلب کرده بود،شما هم بخوانید بد نیست.

بزرگترین مصیبت برای انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد و نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

انشاالله که هیچکس به این مصیبت گرفتار نشود.



:: برچسب‌ها: بزرگواری , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سپاس خدای را ...
دو شنبه 12 اسفند 1392 ساعت 5:25 بعد از ظهر | بازدید : 269 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نیست درعالم زهجران تلخ تر   /    هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن


"در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد" صادق هدایت/بوف کور.

حقایق جزیی جدا نشدنی و غیر قابل انکار در زندگی هستند که به هیچ وجه نمیتوان آن ها را منکر شد،اگر چه باورشان می

تواند خیلی تلخ یا شیرین باشد و یاد بعضی از آنهازجر دهنده،اما نهایتاً اینکه: الله و اکبر-خدا را شکر.روزها و شب هایی که

باید بگذرانیم و پا به پای حقایق حرکت کرد و رفت.حالا بستگی دارد که چگونه با زندگی کنار می آئیم و چه استدلالی برای

هرکاری می آوریم.!امروز برای من اتفاقی افتاده و شاید فردا برای کس دیگری باشد. نگاهی که به اطراف خودمان می اندازیم

میبینیم بین این همه افرادیکه مثلاً آدم هستند چگونه فقط بعضی هایشان" انسان " اند! شاید یکی از دلایل ناراحتی

(غمگینی) شخص خودم " انسانیت " "بعضی ها" بود  که واقعاً از عمق وجودم تحت تاثیر قرار گرفتم و از این همه " انسانیت "

واقعاً شرمنده شدم.خب از طرفی دیگر هم به شدت تحت تاثیر دوری و مسافرت عزیزی بودم که واقعاً و قلباً از این دوری بسیار

کوتاه ناراحتم.

به قول شیخ اجل: "غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟   به طاقتی که ندارم کدام بار کشم"

!الان باید چه بنویسم؟ . در هر صورت روزها می آیند و می روند-این یعنی قانون الهی،یعنی قانون طبیعت.

            " مرغ باغ ملکوتم،نیم از عالم خاک     دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم".

البته نباید فراموش کرد که انسان با "امید" زنده است.و خدا می داند اگر این امید به آینده ای خوب و خوش نبود،چه اتفاقاتی

منتظر آدمی است.ما هم مثل بقیه بسیار امیدوار به آینده ای روشن در ظل توجهات الهی ، ولی عصر(عج) و نظر نیک سفر

کردگان عزیزمان هستیم-انشاالله که روزگار خوش باشد و حال دوستان هم خوش باشد.(بالاخص داداش 

کوچکتر ولی بزرگوارمان).بالاخره زندگی با خوشی ها و نا ملایماتش می گذرد-همه انتظار دارن که همیشه بخندیم، ولی به

قول معروف:

"همه گویند فلانی ناله کم کن   /    ته آیی در خیالم،چون ننالم"

انشاالله که نظر نیک همه به زندگی مان باشد، الهی آمین.



:: برچسب‌ها: انسانیت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
محرم 93-باز این چه شورش است؟
شنبه 14 دی 1392 ساعت 9:42 قبل از ظهر | بازدید : 291 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

امسال هم مثل هر سال یا بهتره بگم مثل چندسالی که دور از انه بودم سعی کردم به هر نحو ممکن خودم رو به خونه 

برسونم و اگر قسنت بشه این چند شب رو هم مثل سال های گذشته در مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) شرکت 

کنم.پیش خودم بارها زمزمه می کردم:

"باز این چه شورش است که در خلق عالم است  باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است".

حتی الان هم نمیدونم چی شد و چرا این شعر ورد زبانم شد! ولی به مفهوم شعر که نگاه میکنم و به شاعرش که چگونه 

این شعر را سروده است ،تازه کمی میفهمم که چرا؟ راستی چرا؟ امان از این چرا های بی جواب!چند مدتی بود که لفظ 

چرا را فراموش کرده بودم ولی باز هم چرا هایی در ذهنم به وجود آمده است.بگم ؟؟!!! راستی چرا مردم هرساله این ایام 

سوگواری امام حسین(ع) را دور هم جمع می شوند؟به نظر شما این جمع شدن فقط به رسم عادت است یا اینکه هدف 

خاصی را دنبال می کند؟چرا همین مردم شور و حال قبلا را ندارند؟آیا مردم دلسرد شده اند یا اینکه مشکل دارند؟برای

رسیدنبه جواب این سئوالم حداقل از چند ده نفر از اهالی روستا سئوال پرسیده ام-جواب ها متفاوت بود-بعضی ها شاید

فقط می خواستند با سئوال من هم مسیر بشوند و جواب را باب میل سئوال من بدهند که اگر این طور بوده است جای

نگرانی نیست! خدا را شکر یالمان راحت تر می شود.اما راستی اگر همین مردم که جوابم را دادند،همان چیزی که در

ذهنشان بوده است را به من گفته اند چه؟در اینصورت تکلیف چیست؟حتما شما هم جوابتان مثل من است: جای تاسف

دارد. این که چه شدهو چه عاملی باعث شده است که این شرایط به وجود بیاید جای بسی تامل دارد.

بگذریم...ما هر ساله نه به رسم عادت که به رسم بیعت و وفاداری با امام حسین(ع) و یاران با وفایش در هرجا که باشیم دور

هم جمع می شویم و عزاداری میکنیم.اینکه هرسالمان بدتر از سال قبل است هم اشکالی ندارد.و شاید در دسته های 

عزاداری حضوری پر رنگ نداشته باشیم اما همین که نفس عملمان را می دانیم کافی است.ما مسلمانان شیعه هر کاری 

هم که بکنیم باز هم قلبا اعتقاد به ائمه اطهار(علیهم السلام) در وجودمان نهادینه شده است. هر جای ایران هم که باشیم

بازهم دلمان برای آش نذری و حلیم همسایه ی ذره می شود و با هر ترفندی که باشد خودمان را به پای نذر می رسانیم 

بلکه از این کار خیر،ما هم بی نصیب نمانیم.راستی چه زیباست زمزمه هایی که پای نذری ها خوانده می شود و ناخود آگاه 

پیش خودمان تکرار میکنیم"یا امام حسین،یا اباالفضل"، چه معنویت خاصی دارد....

البته این را نباید فراموش کرد که همیشه عده ای یا افرادی هستند که سازشان همیشه ناکوک است و به اصطلاح خودشان

دید روشن فکرانه دارندو بعضی از کارهای مردم برایشان تعجب آور است.اگر کمی فکر کنید حتما این نمونه افراد را می توانید 

درو خودتان ببینید.این دسته از آدم ها اگر هم حرفی می زنند نباید جدی گرفت.

بالاخره اینکه شاید همه بدانیم که معنویت و دوستی اهل بیت پشتوانه آخرت است.البته شاید بدانند و بدانیم!

پس تا فرصت هست هست لازم است کمی فکر کنیم-درباره خودمان،کارهایمان .

به امید حضورهای همیشگی در این مراسم ماندگار...

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: محرم93 , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یادداشت
دو شنبه 13 آبان 1392 ساعت 8:25 قبل از ظهر | بازدید : 468 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

 

                            تقدیم به آنکه کوه درد است...

                                                       

                                         و

                                                      

                                       به او که سنگ صبورش است.



:: برچسب‌ها: یادداشت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بوف کور!
سه شنبه 16 مهر 1392 ساعت 5:33 بعد از ظهر | بازدید : 255 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

"در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و می تراشد"

این جمله از صادق هدایت می تواند برای همه آدم ها به نوعی تداعی کننده بسیاری از خاطرات تلخ و شیرین باشه که

نمیتونیم بگیم نه و از اونا فرار کنیم.این که چه زخمی و چه دردی؟بستگی به آدمش داره!

هدایت اگرچه خپلی ها فکر و نوشتنش و قبول ندارن اما درباره موضوع بالا اصلا بیراه نگفته و اتفاقا خیلی هم عالللی گفته.

زخم... واقعا یعنی چی؟چرا باید یه سری افکار مریض و اطرات به درد نخور تو زندگی دقیقا نقش همون زخم ها بازی کنن که

آدم و واقعاداغون کنه؟کاش میشد ذهن آدم از هرچی که بود پاک میشد و جایی برای ناراحتیش باقی نمیذاشت.

آه آدم چرا باید تاوان گذشته ش و پس بده؟اونم چی؟خاطراتی که به قول یه بنده خدایی می گفت:خاطرات گذشته که تلخ

بودن توآینده شیرین میشن و آدم که به یادشون میفته کلی ناراحت میشه و حالش گرفته میشه،،،و جالبه که خاطراتی هم

که شیرین بودن آدم که یاد اونا هم میفته بازم ناراحت میشه و دوباره حالش گرفته میشه!!

با این تفاسیر خاطرات گذشته چه تلخ و شیرین باعث ناراحتی میشن.

بهتره بگیم :"خوش به حال کسی که از هیچ چیز خبری نداره و هیچ خاطره ای نداره و به قول خودمون :"خوش به حال کسی

که ...آمد و ... رفت:" بد میگم؟:"

آخر حرفم هم اینه که روزگار با این که ما رو فراری داده بازم دست بردار نیست؟؟یا می خواد بازم اذیت کنه؟

 

"ای چر فلک رابی از کینه توست      بیداد گری شیوه دیرینه توست"

غباری که ...

بارون چیه؟سیل نمیتونه بشوره!.

این شعر همچنان ادامه دارد...

                                             "محسن چاوشی،آلبوم حریص"

 

بابا بی خیال خواهشاً!



:: برچسب‌ها: حریص , خاطرات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...
پنج شنبه 4 مهر 1392 ساعت 8:48 قبل از ظهر | بازدید : 2776 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

   

                     "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند          چنان نماند،چنین نیز هم نخواهد ماند"

 

"از شیخ بهایی پرسیدند:

-خیلی سخت میگذرد،چه باید کرد؟

شیخ فرمود:خودت که میگویی سخت میگذرد،،،سخت که نمی ماند.پس خدا را شکر که می گذرد و نمی ماند.

 

بالاخره بعد از مدت ها انتظار و صبر و تلاش همه چی درست شد.آخ جون،خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

مچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچکرم.

 با این مقدمه شروع میکنم:

 

سلام و صبح بخیر صبحگاهی پنج شنبه، 4/مهر/92 من خدمت تمام دوستان،آشنایان،هم ولایتی ها و خلاصه همه و همه.

خدا کنه همه هر روز خبر خوب و خوش بشنون،مثلا کسانی که تو آزمون سراسری شرکت کردن،اعلام نتیجه براشون خوب

باشه،کسایی

که انتظار خبر خوش دارن خبر خوش بشنون و ... .این روزها خدا رو شکر موجی از شادی و امید بین مردم دیده میشه،خدا

روشکر ماهم

خوب و خوشیم،بالاخره ما که جدا از مردم نیستیم،ها!انشاالله که اوضاع بر وفق مراد باشه،همه چی آروم باشه.

خدارو شکر امسال هم بازهم بچه با عرضه های چهری تو آزمون سراسری موفق شدن و به قول خودمون"پرچم چهر و بالا

بردن".

آقایان  1-علی چهری 2- سبحان چهری 3-محمد چهری 4-سعید چهری 5-رضا کریمی     دست مریضاد و خسته نباشید..

انشاالله که موفقیت هم چنان 

پابرجا و مستمر باشد. باعث افتخاره که همچین بچه هایی هنوز هستن که باعث افتخار آفرینی برای ما اهالی روستا

میشن.

راستی اینو نگفتم که دانشگاه افسری نیروی انتظامی و ارتش هرساله سهمیه ثابت برا بچه های چهر کنار گذاشته،بهتره

بگم  تازه 

راهشو پیدا کردن!

 در پایان اینکه،انشاالله روزای خوب همه خیلی زود برسه.

 

 



:: برچسب‌ها: چهر , چهری , موفقیت , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
راز دل
شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 11:30 قبل از ظهر | بازدید : 803 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

سلام، شعری بسیار زیبا که توسط علیرضا قربانی اجرا شده رو تواین تاپیک گذاشتم.این آهنگ که ساخته استاد فقید و با اخلاق موسیقی ایران "مرحوم استاد همایون خرم" است واقعا بسیار زیباست،حتما گوش کنید و لذتش و ببرید.

"راز دل"

ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی ، سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم ، وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند
ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
دلم گیرد هر زمان بهانه ی تو ، سرم دارد شور جاودانه ی تو
روی دل بود به سوی آستانه ی تو
چو آید شب ، در میان تیرگی ها ، گشاید تن ، روح من به شور و غوغا
رو کند چو مرغ وحشی ، سوی خانه تو
ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی ، سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم ، وقت دیدن او ، راه دیده مگیر.

                                               این شعر هم تقدیم به علی آقای گل گلاب.12/اسفند/1391



:: برچسب‌ها: علیرضا قربانی , راز دل , دلنوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
روستاي چهر-چهر را بشناسيم
دو شنبه 18 دی 1398 ساعت 1:55 بعد از ظهر | بازدید : 7535 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

 

                                                                          عكس از :" رضا رضايي چهري "

 

سلام به همه دوستان.در اين تاپيك ميخوام درباره روستاي دوست داشتني و محبوب خودم،چهر بنويسم. ابتدا اگر توانستم

كمي اطلاع درباره موقعيت اين روستا و بعد هم درباره آداب و رسوم قديمي و جاري توضيحات كوتاهي در خدمتم. 

"چهر یک واژه 3 حرفی بسار زیبا وروستاي چهر جایی به همان زیبایی ای واژه 3 حرفی"(چهر من بخارای من-بهروز چهری).

موقعيت مكاني روستا واقع در كيلومتر 7 پليس راه كرمانشاه همدان - هرسين مي باشد.از يك

روستای چهر

 سو دشت هموار و وسيعي دارد و از طرف ديگر از دو جهت به كوه و ارتفاع منتهي است.بنابراين اين روستا از

 لحاظ موقعيت جغرايايي موقعيت خاصي دارد.كوه هاي اطراف روستا غالبا سرسبز هستند و كم پيش

  مي آيد ناحيه اي را پيدا كنيد كه خشك و لم يزرع باشد. چشمه هاي مختلف در كوه هاي مختلف اين روستا مكان مناسبي

براي گذران اوقات فراغت در فصل بهار و همچنين جايي مناسب براي چند ساعت دور ماندن از هياهو و حاشيه هاي زندگي

است. همچنين در اين فصل رويش گياهان و محصولات طبيعي مزيد بر علت براي زدن به دل طبيعت و استفاده از اين موهبت

الهي است. بنابراین از اين لحاظ هم ميتواند براي اوقات فراغت گزينه مناسبي باشند.حالا گذشته از آنکه چند سالی می

شود که اغلب چشمه ها کم آب یا بعضا خشک شده

اند،اما جای به درد به خور هنوز زیاد دارد. وقتی پای حرف بزرگان و ریش سفیدان روستا مینشینید تصویری از چهر چند

سال گذشته در ذهنتان حک می شود که واقعا زيبا است ، مثلا شنیده ام که حدود 40 یا 50 سال پیش گله شکار (بز كوهي

يا كل) کوهی تا سراب روستا آمده اند و آب خورده اند. یا اینکه در مزارع روستا چرا کرده اند.یکی از ریش سفیدان محل هر 

موقع میوه یا سبزیجات میخرد همیشه اعتراض دارد و میگویدزمان ما هر چیزی که میخریدیم طعم و مزه ی خاصی

داشت الان هیچ چیز خوشمزه نیست .الله و اعلم شايد حق با ايشان باشد.! بنا به تغيير اقليم آب و هوايي كه رخ داده است

، نسبت به چند

سال پيش بارندگي  باران و بارش برف خيلي كمتر شده است و همين موضوع براي قديمي تر ها كمي غريب است و انتظار دارند همه چيز

مثل سابق باشد. براي همين هميشه اعتراض دارند  و میگویند "قدیم که اینطور نبود!خیلی باران

میبارید و همه جا سر سبز و پرآب بود" .

اگر هم بخواهيم گريزي به آداب و رسوم روستا بزنيم بايد اشاره داشت به زندگي دسته جمعي كه يكي ديگر از بزرگان مي

گويد :

" زمان ما چند خانواده داخل یک حیاط زندگی میکردیم!زندگی در اوج صفا و سادگی!همه انگار یک خانواده

واحد بوديم ،،نهايتاً با يك نفس عميق كه مي كشد نميتواند ادامه حرفش را بگويد مثل اينكه خيلي تحت تاثير قرار گرفته

باشد." حق هم دارد 

كمي كه فكر ميكنم ميببينم واقعاً آن سبك زندگي كجا و اين سبك زندگي امروزي كجا ! خلاصه ... هر چه امكانات بيشتر شد و تكنولوژي

پيشرفته تر ظاهراً از آن صفا و صميمت به شدت كم و كمتر شده است. مثلاً ديگر با وجود تلفن همراه كسي شايد نيازي

نبيند به اينكه

ملاقات حضوري با كسي داشته باشد و نهايتاً با يك پيامك آن هم از قبل آماده شده خبر از حال و احوال طرف مي گيرد.

و واقعاً اين قضيه امروزه براي همه صادق است...-خلاصه ... از اصل مطلب دورنشویم بهتر است!

در مورد كشاورزي و امرار معاش مردم روستا :

 

كشاورزي اين منطقه غالبا كشت ديم مي باشد.(البته نه اينكه كشت آبي نداشته باشد !!!داشته،خوب هم داشته!

 ولي به لطف عزيزان ، اگر بگوئيم وقف صنايع كاغذ غرب شد، دروغ نگفته ايم ! طرحي كه بعد از سالها از اجراي  آن همچنان

انتظار براي شروع به كار مي كشد. طرحي كه واقعاً منشا هيچ خير و بركتي براي اين روستا نبود  و زمين هاي بسيار

حاصلخيز مردم را هم برد. غالب محصولات اين روستاجو و گندم مي باشد. در كنار اين دو ،گشنيز،نخود،پنبه،لوبيا،عدس و ...

هم كشت مي شود.  از لحاظ دامداري هم كه پر واضح است به لحاظ اقليم مناطق روستايي دامداري تقريباً جزء لاينفك

زندگي روستايي است .قالب دامداري اهالي روستا براي امرار معاش و كسب و كار، پرورش گوسفند است و خيلي كمتر

گاوداري در اينجا رونق دارد. 

وضعيت تحصيلي :

در كنار كار كشاورزي و دامپروري ، جوانان باغيرت و با فرهنگ اين روستا هيچ گاه از مقوله درس و تحصيل غافل نبوده اند كه

همواره وضعيت تحصيلي دانش آموزان و دانشجويان اين روستا در منطقه سرآمد بوده است. به لطف خدا و تلاش و غيرت

خودشان امروزه در خيلي از ارگان ها چه در سطح مديريتي و چه در سطح كارشناسي يك فرد " چهري " مشغول به كار

است.

روستاي چهر معمولا سطحي فرهنگي دارد. راستش را بگويم ديگر از آن حال و هواي روستايي تا حدودي فاصله گرفته

است.اكثر جمعيت روستا تحصيل كرده اند.بنابراين تا حدود زيادي اين روستا خودش را از منطقه جدا كرده است.هر

چند هضم این مطلب شايد براي بعضي ها آسان نباشد،اما واقعيت است و بايد پذيرفت.  شايد ذكر نام فقط بخشي از افراد

تحصيلكرده كه داراي تحصيلات تكميلي و بالاتر هستند براي تائيد مطلب گذشته ام خالي از لطف نباشد. دوستاني كه يا

درسشان تمام شده و يا در حال ادامه تحصيل هستند . انشاالله كه همواره موفق و  پیروز باشند.

 

  آقايان:

 1- دكتر نادر چهري

2-دكتر گودرز چهري

3-دكتر طیب چهری

4-دکترمحمد اقبال چهری

5-دکتر مجید چهری

6- دكتر ايرج مرادي

7-دكتر تورج مرادي

7_يزدان خالدي پور _كارشناس ارشد علوم سياسي

8_بهروز چهري_كارشناس ارشد ادبيات فارسي

9-  بهروزچهري_كارشناس ارشد تربيت بدني

10- رضا جعفری_كارشناس ارشد فلسفه و اخلاق

11_عرفان چهري كارشناس ارشد علوم قراني

12_يوسف داربيدي _كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي

13- محمد چهري_كارشناس ارشد زبان انگليسي

14-محمد چهري _كارشناس ارشد پرستاري

15- سعيد (آرش) چهري - كارشناس ارشد تربيت بدني

16- غلامرضا چهري - كارشناس ارشد مديريت

و .... البته اگر اسم كسي هم نيامده جداً هيچ گونه قصد و غرضي در كار نبوده است و انشاالله به بزرگي خودشان ببخشند.

 به دليل رعايت اصول اخلاقي نام خانم هاي محترمي كه در مقاطع  علمي تحصيل ميكنند آورده نشد. عزيزان كارشناسي

هم شرمنده چون كه اگر ميخواستم نام ببرم اين فهرست طولاني مي شد و شايد خواننده حوصله خواندن نداشته باشد .

خب به نظر شماحق ندارم  از لحاظ سطح تحصيلات اين روستا را كمي متمايز تر بدانم؟ طبق آمار بالا بايد روي اين روستا

حساب ويژه اي باز بشود كه نميشود !! چرا؟  الله و اعلم ! اگر شما دانستيد لطفا به من هم بگوييد! خب ظاهرا داريم از اصل

مطلب كه معرفي روستا است دور ميشيويم .

توضيحاتي درباره پل و گورستان چهر :

 

"پل چهر مربوط به دوره پهلوی اول است و در شهرستان هرسین، بخش بیستون، دهستان شیرز، ۲/۵کیلومتری شمال غرب

روستای چهر واقع شده و این اثر در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۸۷ با شمارهٔ ثبت ۲۵۴۴۹به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده

است. اكثر مردم منطقه روستاي چهر را با نام اين پل مي شناسند،البته مردم شهرستان هاي اطراف هم كم يا بيش نام

اين پل راشنيده اند و براي معرفي روستا تا حد زيادي كار را آسان كرده است.

                                                                   عكس از : " رضا رضايي چهري " 

 

قبرستان چهر:قبرستان ۱ چهر'مربوط به سده‌های میانه و متاخر دوران‌های تاریخی پس از اسلاماست و در

شهرستان هرسین، بخش مرکزی، دهستان شیرز، محدوده شرقی روستای چهر واقع شده واین اثردرتاریخ26اسفند

۱۳۸۷ با شمارهٔ ثبت ۲۵۶۶2به‌عنوان یکی ازآثار ملی ایران به ثبت رسیده است.

براي ثبت اين آثار دكتر اقبال چهري زحمات زيادي كشيدند و بالاخره موفق به ثبت آثار مناطق ديگر روستا در آثار ملي

شد.  البته انشالله در اسرع وقت نقاط دیگر هم که ثبت شود رو مینویسم تا كمي بيشتر اطلاع رساني كرده باشم .

 خيلي سعي كردم  از فضاي تعصب نويسي فاصله بگيرم و تا حد ممكن هم رعايت كردم ولي اين يك قانون نانوشته است و

"وطن " تعصبخاص خودش را دارد . بعضي از دوستان را سراغ دارم كه دائم گله از وضع موجود دارند و احساس ميكنند با ترك

روستا همه كار و بارشان درست مي شود ! نميدانم پيش خودشان چه فكري كرده اند اما بايد بگويم كه تمام مشكلات ريشه

در ماندن ندارد! كسي الان بهتر مي فهمد چه ميگويم كه دوري از روستا را تجربه كرده باشد ، خيلي ها ميگفتند " خاكش

دامن گير است " اما من نميفهميدم يعني چه ! اما الان همه چيز به كلي عوض شده ، هر از گاهي دوستان خوب و اهل دل

تماسي ميگيرند و از آب و هواي آنجا حرف مي زنند ، من هم ياد شعر " بوي جوي موليان آيد همي ..." مي افتم كه خيلي

بيتاب رفتن مي شوم... مخلص كلام اينكه با هر بدي كه داشته باشد بايد يك چيز

را قبول كنيم و آن اينكه :" تمام خاطرات و تلخ و شيرينمان آنجا بوده " پس راهي براي فرار از گذشته مان نمي ماند . یاد آن

همه کوه رفتن و تفریح رفتن که میفتم به طور کلی حالم گرفته میشود و تنها کاری که میتوانم بکنم اینكه که با خاطراتش

خوش بگذرانم! و بعدش ... بیخیال ...

 ولی خودمانیم ها ، نگاهي که به دور و بر می اندازم کلی لذت میبرم از این همه آدم حسابی و با سواد که دورمان هستند .
 
حالاخوب شد خودم  به جايي نرسيدم !!!!

  اینطور احساس میکنم چند تا عکس از منظره چهر تو ي این مطلب کم دارم!! باید در اولین فرصت حتما این کار را انجام بدم .
 

روستای چهر

 

                                                                            عكس از :" رضا رضايي چهري "

 

 این مطلب کامل نیست،،،از دوستان خواهش میكنم کمک کنند.

لازم به ذكر است كه جناب آقاي رضا رضايي چهري وبلاگ بسيار زيبايي در رابطه با روستاي چهر دارند كه حداقل يكبار بازديد از آن خالي از

لطف نيست ...

                                                      روز و روزگارتان خوش . ارادتمند ، معين . 9 / آذر /1393



:: برچسب‌ها: روستاي چهر , چهر , چهري , ,
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
دل نوشته
یک شنبه 21 آبان 1391 ساعت 8:5 قبل از ظهر | بازدید : 356 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

بي دل و خسته در اين شهرم و دلداري نيست        غم دل با كه توان گفت كه غمخواري نيست

شب به بالين من خسته به غير از غم دوست            ز آشنايان كهن يار و پرستاري نيست

يارب اين شهر چه شهري است كه صد يوسف دل      به كلافي بفروشيم و خريداري نيست!



:: برچسب‌ها: غم دل , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
قدرت انديشه در 4 داستان كوتاه
چهار شنبه 29 شهريور 1391 ساعت 10:58 قبل از ظهر | بازدید : 283 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

 

قدرت اندیشه در 4 داستان کوتاه
از الاغ درس  بگيريم
 کشاورزي الاغ پيري داشت که يک روزاتفاقي به درون يک چاه بدون آب افتاد.
 
کشاورز هر چه سعي کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد.براي اينکه حيوان بيچاره زياد زجر نکشد،
 
کشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند  چاه را با خاک  پر کنند تا الاغ زودتر بميرد و زياد
 
 
زجر نکشد.
*
مردم با سطل روي سر الاغ هر بار خاک مي ريختند اما الاغ هر بار خاکهاي روي بدنش
 
را مي تکاند وزير پايش ميريخت و وقتي خاک زير پايش بالا مي آمد سعي مي کرد روي
 
خاک ها بايستد. روستايي ها همينطور به زنده به گور کردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همينطور به بالا آمدن ادامه داد تا اينکه به لبه چاه رسيد و بيرون آمد.

**
نکته:*
*
مشکلات، مانند تلي از خاک بر سر ما مي ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم:*
 *
اول: اينکه اجازه بدهيم مشکلات ما را زنده به گور کنند.*
 *
دوم: اينکه از مشکلات سکويي بسازيم براي صعود
.*



*2.
قدرت انديشه***

*
پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود.
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد:
 "
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم،  چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.   من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد . من مي دانم که اگر تو اينجا
بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي.
 
دوستدار تو پدر".*

 *
طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".*

 *
ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بي.آی و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟*

*
پسرش پاسخ داد: "پدر! برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم".*

 *
نکته:*
*
در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي‌ خواهيم يافت و يا راهي‌ خواهيم ساخت


*3
قبل از انجام هر کار راهکارهاي متفاوت را بررسي کنيم*

*
ميگويند در کشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق
کرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود.
وي پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يک راهب مقدس و شناخته شده مي بيند.*

*
وي به راهب مراجعه ميکند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد کرد که مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نکند. پس از بازگشت از نزد راهب، او به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشکه هاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آميزي کند.همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميکند.
پس از مدتي رنگ ماشين، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و ترکيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسکين مي يابد.*

*
مدتي بعد مرد ميليونر براي تشکر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز که با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود که بايد لباسش را عوض کرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن کند. او نيز چنين کرده و وقتي به محضر
بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسکين يافته؟  مرد ثروتمند نيز تشکر کرده و ميگويد:" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود که تاکنون داشته". مرد
راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعکس اين ارزانترين نسخه اي بوده که تاکنون تجويز کرده ام.*

*
براي مداواي چشم دردتان، تنها کافي بود عينکي با شيشه سبز خريداري کنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.
براي اين کار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي، بلکه با تغيير ديدگاه و يا نگرشت ميتواني دنيا را به کام خود درآوري.*

*
نکته:*
 *
تغيير دنيا کار احمقانه اي است اما تغيير ديدگاه و يا نگرش ما ارزانترين و موثرترين روش ميباشد
.*


*4.
در بيشتر موارد راه حل ساده تري نيز وجود دارد*

*
در يك شركت بزرگ ژاپني كه توليد وسايل آرايشي را برعهده داشت، يك  مورد تحقيقاتي به ياد ماندني اتفاق افتاد : شكايتي از سوي يكي مشتريان به كمپاني رسيد. او  اظهار داشته بود  كه  هنگام  خريد  يك بسته صابون  متوجه شده بود كه  آن قوطي خالي است.*

*
بلافاصله  با تاكيد و پيگيريهاي مديريت ارشد كارخانه  اين مشكل  بررسي،  و دستور صادر شد كه خط بسته بندي اصلاح گردد و قسمت فني  و مهندسي نيز تدابير لازمه را جهت پيشگيري از تكرار چنين مسئله اي اتخاذ نمايد
 
مهندسين نيز دست به كار شده و راه حل پيشنهادي خود را چنين ارائه دادند: پايش ( مونيتورينگ)  خط بسته بندي با اشعه ايكس.*

*
بزودي سيستم مذكور خريداري شده و با تلاش شبانه روزي گروه مهندسين،‌ دستگاه توليد اشعه ايكس و مانيتورهائي با رزوليشن بالا نصب شده و خط مزبور تجهيز گرديد. سپس دو نفر اپراتور نيز جهت كنترل دائمي پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند  تا از عبور احتمالي قوطيهاي خالي جلوگيري نمايند

*
نكته جالب توجه در اين بود كه درست همزمان با اين ماجرا،  مشكلي مشابه  نيز در يكي از كارگاههاي كوچك توليدي پيش آمده بود اما آنجا  يك كارمند معمولي و غيرمتخصص آنرا به شيوه اي بسيار ساده تر و كم خرجتر حل كرد: تعبيه يك دستگاه پنكه در مسير خط  بسته بندي تا قوطي خالي را باد از خط توليد دور کند!!!*

*
نکته:*
*
معمولا در بسياري از موارد راههاي ساده تري نيز براي حل هر مسئله و يا مشکلي وجود دارد. هميشه به دنبال ساده ترين راه حلها باشيد
.*

 


:: برچسب‌ها: انديشه , فوق العاده , تفكر , معين , چهري , معين چهري , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
گلواژه هاي عالي و خواندني
چهار شنبه 29 شهريور 1391 ساعت 10:56 قبل از ظهر | بازدید : 738 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

گلـواژههای عـالی از انـسانهای عـادی !
کلامی از شیخ بهایی:
آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.

نظر گاندی در مورد هفت چیزی که بدون هفت چیز دیگر خطرناک هستند:
ثروت بدون زحمت
دانش بدون شخصیت
علم بدون انسانیت
سیاست بدون شرافت
لذت بدون وجدان
تجارت بدون اخلاق
و عبادت بدون ایثار
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد. اعتقاد بر این است که وی این موارد را در جست و جوی خود برای یافتن ریشه های خشونت شناسایی کرد. در نظر گرفتن این موارد، بهترین راه جلوگیری از بروز خشونت در یک فرد و یا جامعه است.
جملاتی زیبا درباره تجارت:
درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.
خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.
پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.
ریسک: هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.
سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.
انتظارات: صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.
رازی جادویی در انسان:
یك راز جادویی در وجود انسان هست که می توان به او تکنیک ساده گرفتن یا آسان گیری لقب داد و اینکه بسیاری از مردم از جواب دادن به مسایلی که طی روز با آنها درگیر می شوند، عاجزند، فقط و فقط به خاطر اینکه تصورشان از مشکل از خود مشکل بزرگتر است.
میگن در مسابقه ای از یک دانشمند ریاضی پرسیدند ۲ به علاوه ۱ چند میشه...!؟‌ از اونجایی که طرف یک ریاضیدان بزرگ بود و فکر می کرد باید نکته غریبی در مسئله باشه، یک هفته وقت خواست تا به مسئله فکر کنه، روزها و شب ها بدنبال جواب گشت و یک هفته بعد با کوهی از جواب های پیچیده برگشت (۲ به علاوه ۱ میشه ۲۱ ، یا ۱۲، و یا اگر اینطور باشه، میشه ...) . اما در همین حین، یک کودک دبستانی آرام گفت ۳، و جایزه را برد.
واقعا گاهی اوقات دانش زیاد به خودی خود مانعی موثر برای یافتن پاسخ مجهولات می شود. و بقول انیشتین : اگر نتوانید یک مساله پیچیده را به زبان خیلی ساده برای خودتان و دیگران توضیح دهید آن مسئله را از اساس نفهمیده اید.
کلامی شایسته از مولانا:
در جهان تنها یك فضیلت وجود دارد
و آن آگاهی است و تنها یك گناه و
آن جهل است
یک رباعی زیبا از خیام:
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلوم نیست
کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه
جملاتی ماندگار از سهراب:
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

دکتر علی شریعتی:
همه بشرند اما فقط بعضی ها انسـان اند ...
بیل گیتس:
من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم. هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام.

آرتور کلارک:
تنها راه کشف ممکن ها، رفتن به ورای غیر ممکن ها است.
ژوبرت:
برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم
اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم.

چرچیل:
بزرگترین درس زندگی اینست که گاهی احمق ها درست می گویند.

جک لندن:
هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری، آرزوی دیگران است؟!

جااولیور هاینز:
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی بوجود می آورند که نامش تقدیر است.

باس:
بزرگترین بدبختی آن است که طاقت کشیدن بار بدبختی را نداشته باشیم.

موریس مترلینگ:
آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است.

آنتوان چخوف:
دانشگاه تمام استعدادهای افراد، از جمله بی استعدادی آنها را آشکار میکند.

نیچه:
آنکه می خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند.
لارنس استرن:
اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می‌کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی‌رسی.

لویی فردینان سلین:
هرگز فوراً بدبختی کسی را باور نکنید، بپرسید که می تواند بخوابد یا نه؟
اگر جواب مثبت باشد، همه‌ چیز روبراه است. همین کافی است!

ژان پل سارتر:
به چه دردم می خورد که دوستم بدارند؟ اگر تو مرا دوست بداری لذتش را تو می بری نه من.

میلان کوندرا:
این دشمنان نیستند که انسان را به تنهایی و انزوا محکوم می کنند بلکه دوستانند.

وین دایر:
باید در زندگیتان چیزی وجود داشته باشد که به خاطر آن از بستر خارج شوید!

آلدوس هاکسلی:
یکی از فواید اصلی رفیق این است که جور تلافی هایی را که می خواهیم ولی نمی توانیم سر دشمنانمان درآوریم بکشد!

آلبر کامو:
همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می داشته است بیگانه می یابد!

والتر بنیامین:
اینكه همه‌ چیز به روال همیشگی پیش می‌رود، خود همان فاجعه است!

ماکسیم گورکی:
انسان بـا مقاومتی کـه در مقابل محیط می کند خـود را می سازد.
دکتر علی شریعتی:
مادرم می گفت: عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب
اما هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکرده ام

خورخه لوئیس بورخس:
همیـشه توان این را داشته باش تا از كسی یا چیزی كه آزارت می دهد بـه راحتی دل بكنی!
ریچارد براتیگان:
جهنمی بدتر از آن نیست، كه مدام به یاد بیاوری بوسه ای را كه اتفاق نیفتاده است!

گابریل گارسیا مارکز:
شوهر کردن بخاطر پول و بی عشق بدترین نوع خودفروشی است ...

آرتور شوپنهاور:
انسان های وحشی یکدیگر را می خورند و انسان های متمدن، یکدیگر را فریب میدهند.

آلبر کامو:
کسانی که مدعی اند همه چیز را می دانند و همه چیز را می توانند درست کنند، سرانجام به این نتیجه می رسند که همه را باید کُشت...!

<v:shape id="Picture_x0020_37" alt="http://pers



:: برچسب‌ها: جملات خواندني , گلواژه , گاندي , چهري ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
با من بمان...
شنبه 4 شهريور 1391 ساعت 5:8 بعد از ظهر | بازدید : 417 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

 

 

همين يك فصل را با من بمان،

 

 

باقي فسانه است...!

 



:: برچسب‌ها: عاشقانه ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
بد بياري يا قسمت؟
چهار شنبه 11 مرداد 1391 ساعت 8:18 قبل از ظهر | بازدید : 509 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

 

بد بياري يا قسمت؟شما اسمش و چي ميذارين؟شده تا حالا ضد حال بخوريد؟ شده تا حالا آنچنان از نتيجه كاري جا
بخوريد كه تا مدت ها به خودتان نياييد؟نه-واقعا شده؟
بد بياري يا قسمت،اسمش هر چي كه هست واقعا ضد حال عجيبيه!گاهي وقتا اينقد پشت سر هم بد مياري كه و
اقعا از شانس و بخت خودت كاملا نا اميد ميشي،باور كن.حالا شما فكرش و بكنيد مثلا چند سال پيش و به خاطرتون
بياريد: اون زمان كه ميخواستيد دست به كاري بزنيد،اولش خيلي خوب شروع شد،همه چي داشت خوب و عالي
پيش ميرفت و تقريبا به مراحل آخرش رسيد بودي كه يهو يه اتفاق خارج از برنامه واست پيش مياد!مثلا تصادف
ميكني و از اون كار باز ميموني! يا اينكه داري سفت وسخت واسه كنكور ميخوني و آماده هم هستي كه يهو 1 هفته
به كنكور مونده مريض ميشي يا عزيزي و از دست ميدي!
يا اين اتفاقي كه واسهخودم پيش اومده:4 ساله كه دنبال كار مورد علاقه م بودم تااينكه بالاخره بعد از كلي زحمت و
اينور و اونور دويدن موفق شدم ثبت نام كنم و اتفاقا همه چي هم داشت بسيار عالي پيش ميرفت كه تو آخرين
مرحله گزينش حالم گرفته شد و رد شدم.ما هم كه از بد روزگار بند"پ"قوي نداشتيم متاسفانه محكوم به "رد" شديم
.خلاصه كلي ضد حال و تو ذوقي خورديم.چند روزي ميشه كه حالم گرفته. ياد اون جمله دكتر شريعتي ميفتم كه:"
گاهي نيميشود،نميشود كه نميشود. گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود".
حالا موندم كه بايد چكار كنم،بيشتر تلاش كنم يا بيخيالش بشم؟پيش خودم ميگم چه حكمتي پشت اين كار هست
كه هر چه تلاش ميكنم به در بسته ميخورم!
بالاخره من اسم اين كار و ميذارم قسمت. همه ما در حالت عادي ميگيم:خدايا به اميد تو و خدايا راضيم به رضاي تو.
اينبار هم ميگم: خدايا راضيم به رضاي تو.واقعا شايد خيري دراين هست ديگه اين همه زور زدن نميخواد!
اما خداكنه هر كي به هرچي ميخواد برسه،انشاالله.
                                                                                                                               9/5/91
 


:: برچسب‌ها: بدبياري , قسمت , شريعتي , چهري , معين , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
عاشقانه
سه شنبه 13 تير 1391 ساعت 2:56 بعد از ظهر | بازدید : 493 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام

چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

به چشم همزدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته ام

تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

جواب می شنوم

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

 ستاره بیمارست

دو چشم خسته من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدارست ....

تو نیستی که ببینی....     فريدون مشيري



:: برچسب‌ها: عاشقانه , چه نیمه شب ها , لوح سپهر , ابر بازیگر ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
داستان عشق...
پنج شنبه 25 خرداد 1391 ساعت 10:59 قبل از ظهر | بازدید : 320 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

نديدم كه روزي همچو فرهاد / نديده وصل بايد جان خود داد

ندانستم اگر دانسته بودم / به دل راه محبت بسته بودم

ندانستم كه اين مشكين كمندت/كشدتار وجودم را به بندت

ندانستم كه اين زلف پريشان / پريشان تر كند اين قلب نادان

ندانستم به ظاهر مهرباني / پس از چندي به هجرانم كشاني...



:: برچسب‌ها: عشق , شيرين , فرهاد , هجران ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
عجب صبری خدا دارد!
دو شنبه 22 خرداد 1391 ساعت 10:7 قبل از ظهر | بازدید : 467 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،

بر لب پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین

زمین و آسمانرا

واژگون ، مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحۀ، صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبري خدا دارد!عجب صبري خدا دارد.

                                                         معيني كرمانشاهي



:: برچسب‌ها: معيني كرمانشاهي , عجب صبري خدا دارد , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
جمله هاي خواندني
پنج شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 2:5 بعد از ظهر | بازدید : 355 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

پروفسور حسابي ميگه با 2 دسته از آدما نبايد بگردي:

1-اونايي كه از زندگي روزمره شون هر روز مينالند و از همه چي گله دارن

2-اونايي كه مرتب گذشته ي سياه تو رو به يادت ميارن "

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

انيشتين ميگه:

تو نگو وقت نداري،تو دقيقا به همان اندازه وقت داري كه ارشميدس،فريدريشو بقيه وقت داشتن.

"قابل توجه كنكوري هاي محترم نا اميد.!خب بخون عزيزم!چرا دست رو دست ميذاري؟"

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پشت چراغ قرمز، پسرکی با چشمانی معصوم و دستانی کوچک گفت: چسب زخم نمیخواهید؟ پنج تا صد تومن، آهی کشیدم و با خود گفتم : تمام چسب هایت را هم که بخرم، نه زخمهای من خوب میشود و نه زخمهای تو..

****هرجا دلت شكست خودت شكسته هارو جمع كن تاهر ناكسي منت دست زخميشو به رخت نكشه.

****"ريگي را از روي زمين بردار تا وزن "بودن" را احساس كني!"  سهراب سپهري

****يه تريلي ميخرم شاگردم شو فقط بخواب،منم به عشقت پشت تريلي مينويسم"بوغ نزن شاگردم خوابه!"

****گاهي گمان نميكني ولي ميشود،گاهي نميشود،نميشود كه نميشود.گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود.گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،گاهي تمام شهر گداي تو ميشود.

****سوختن قصه ي شمع است،ولي قسمت من ،شايداين قصه ي تنهايي من كارخداست، آنقدرسوخته ام باهمه بي تفصيري،كه دگرهيچ بهشتي نگذاردبرمن اثري...

****معلم پسرک راصدازدتاانشایش راباموضوع علم بهتراست یاثروت بخواند،باصدای لرزان گفت

ننوشته ام،معلم باخط کش اوراتنبیه کردوپایین کلاس پابه هوانگه داشت،پسرک درحالی که دستهای

قرمزشده اش رابه هم میمالید زیرلب گفت:آری ثروت بهتراست اگرداشتم دفتری میخریدم وانشایم

رامینوشتم.

****آتش بگير تا بداني چه ميكشم،احساس سوختن به تماشا نميشود!

 ***ياد دارم در غروبي سرد سرد*ميگذشت ازكوچه ما دوره گرد*داد ميزد كهنه قالي ميخرم*دسته دوم جنس

عالیميخرم*كاسه و ظرف سفالي ميخرم*گر نداري كوزه خالي ميخرم*اشك در چشمان بابا حلقه زد*عاقبت آهي كشد

بغضش شكست*"اول ماه است ونان درسفره نيست*اي خدا شكرت ولي اين زندگي است؟*بوي نان تازه هوشش

برده بود*اتفاقا مادرم هم روزه بود!*خواهرم بي روسري بيرون دويد!*گفت:آقا سفره خالي ميخريد؟؟!!!!

****اگر براي يك اشتباه هزار دليل بياوريد،در واقع هزار و يك اشتباه از شما سر زده است!

***بعضي ها آنقدر فقيرند كه تنها داراييشان پولشان است." زنده ياد حسين پناهي"



:: برچسب‌ها: پروفسور حسابي , تريلي , معصوم , معلم , آتش ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اولين مطلب
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:19 قبل از ظهر | بازدید : 415 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

سلام  امروز 3/خرداد/91 تصميم به ايجاد اين وبلاگ گرفتم .مطالب اين وبلاگ شايد به درد بخور نباشه اما يه جورايي حرف دلمه.

با اين تم كه انتخاب كردم سعي كردم فضاي گرم تابستان يه كم به فراموشي سپرده بشه.

البته مطالب اينقدر يخي هست كه گرما رو از سر و تن شما بيرون كنه!!!!!!!!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بهار
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:16 قبل از ظهر | بازدید : 335 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )
بهارفرصت بخشیدن وسبک بالی است

رهایی از شب تنهایی وتب کینه است

بهاراگرندمد روح زندگی در ما

نفس چه بارگرانی به شانه سینه است

نگو زمان شده زردو زمین زمستانی است

بخوان که درغزلت یک بهار سبزینه است

بهارهستی پنهان درون آیینه است

بهار تازگی عشق های دیرینه است


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هدیه
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:16 قبل از ظهر | بازدید : 421 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )
ببین!تمام من شدی اوج صدای من شدی  /بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی

ببین!به یک نگاه تو تمام من خراب شد/ چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد

به ماه بوسه میزنم به کوه تکیه میکنم/   به من نگاه کن ببین به عشق تو چه میکنم

من و به دست من بکش به نام من گناه کن/   اگرمن اشتباهتم همیشه اشتباه کن

هنوز میپرستمت هنوز ماه من تویی     /         هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی

۱۱/خرداد/۱۳۹۰ این را تقدیم کردم!

موقعی که سرباز بودم و داشتم پست میدادم!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از نیما
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:16 قبل از ظهر | بازدید : 628 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )
این را تقدیم میکنم به عمو معین .......... 

من بهت گفتم چیزی بلد نیستم

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:16 قبل از ظهر | بازدید : 268 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )
سلام به همه

لطف داش مملو هم شامل حالمان شدهُ دست گلت درد نکنه. ولی من که نمیدونم چطور باید آبشو زیاد کنم. بی زحمت تو نشانم بده مملووووووووووووووووووووووووووو خان!

امروز اصلا حال وروز خوبی ندارم-بعد از تعطیلات کار کردن یعنی شکنجه-شکنجه به معنای واقعی

امیدوارم به زودی زود از این حال خودم بخندم.!!!

انشا الله

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:16 قبل از ظهر | بازدید : 384 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )
سلام

اگه کسی از وبلاگم دیدن کرده ازش خواهش میکنم واسم نظر بده و به شدت از بلاگم انتقاد کنه.مثلا بگه چی دوست داره رو وبلاگم بشه و چی خوبه و چی بده!

به شدت انتقاد کنید چون عاشق انتقاد سازنده م. در ضمن باید بگم من در برابر انتقاد اصلا هیچ کاری و توجیه نمیکنم.

لپ کلام اینکه:انتقاد کنید چون واقعا انتقاد پذیرم!

مرسی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ضد حال
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:16 قبل از ظهر | بازدید : 321 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

سلام

 

امروز میخوام یه شبه مقاله بذارم با موضوع" ضد حال"

نمیدونم تا حالا چند بار براتون پیش اومده که حتی حال خودتون هم نداشته باشین!اینو جدی گفتم ُآره حال خودتم  نداشته باشی.

چه عواملی باعث میشه که این حال خیلی بد به آدم دست بده؟چیزی که برای خودم ثابت شده چندین دلیل داره از جمله:

۱-وضع آب و هوا میتونه تاثیر داشته باشه

۲-وقتی داری به دور و برت نگاه میکنی میبینی اونایی که خداییش ازت خیلی فاصله داشتن به نظر میرسه یا حتی وانمود میکنن که جلو افتادن ولی واقعا اینجور هم نیست!

۳-انتظاراتی که از خودت داشتی و در حد اونا ظاهر نشدی

۴-به خاطر تصمیم غلطی داری خود خوری میکنی

۵-غذا دیر بهت رسیده

۶-از دوست و رفیق و خانواده دور شدی

۷-اوضاع بر وفق مراد نیست و ...

حالا شما بگو  ببینم جز کدوم دسته ای؟

اما در خیلی از مواقع یکی که یه کم از خودت دوران دیده تره وقتی برات حرف میزنه انگار آب رو آتیش میریزه!

اینو من خودم امتحان کردم که کلامی از ایر المومنین خیلی میتونه تاثیر گذار باشه و قرآن خوندن هم همینطور

اما بهترین راهی که ازش خوب نتیجه گرفتم این بود که با کسی نشستم و حرف زدم و درد دل کردم.

ایشالا که هیچ وقت اینطور نشید ولی اگرم پیش اومد امتحان کنید و حالشو ببرید.!

در آخر اینکه:

مشکلی نیست که آسان نشود    /  مرد آن است هراسان نشود



:: برچسب‌ها: ضد حال , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هنوز هم اميدوارم...
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:16 قبل از ظهر | بازدید : 454 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

از غم دوست در این میکده فریاد کشم / داد رس نیست که در هجر رخش داد کشم

 

  داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست / که برش شکوه برم جور ز  بیداد کشم

         سالها میگذردُحادثه ها می آید / انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم

خدایا دیگه نمیخواد تموم بشه؟

تو بگردان تا ما هم بچرخیم و بگم:

ای چرخ فلک خرابی از کینه ی توست / بیداد گری شیوه ی دیرینه ی توست!

به امید روزای خوش و خرم که انشاالله دور نیستُ. تاوانش را میدهم >هر چه میخواهد  باشد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
راه و رسم بزرگان رو ميخواي،،،تلاش كن!
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 11:16 قبل از ظهر | بازدید : 339 | نوشته ‌شده به دست معین | ( نظرات )

در فوتبال به بازي زيبا جام نميدهند!

سلام.اولين چيزي كه بعد از خوندن اين مطلب به ذهن آدم ميرسه اينه كه اينم يه مطلب فوتبالي ديگه!ديگه خسته شديم بس كه فوتبال شنيديم.

اما نه،دوست عزيز اينبار فوتبالي نيست اما يه جمله فوتبالي خيلي قشنگه كه ميخوام همهي حرفم و تو اين ۱ جمله خلاصه كنم.پس با من باش.

واقعيت اينه كه ما انسانا در كل خيلي خوب حرف ميزنيم و فاصله عمل تا حرفمون خيلي خيلي زياده.

سهم هر كس تو زندگي،سهم هر كس تو پيشرفتش به نظر من به همون اندازه است  كه تلاش ميكنه.

چه بسيارن اطراف ما كسايي كه زحمت كشيدن و مزد زحمتشون و ميگيرن.

اما گاها دورو بر همه ما كسايي هم هستن كه فقط بلدن حرف بزنن،هر كي ندونه ميگه ايول !بابا اين ديگه كيه؟ يعني باور كنيد موقع حرف زدن فيلسوف و عارف ميشن و ۱۰۰ نفر(زياد گفتم؟!!) آدم و حساب نميكنن.

اين افراد به طور كل واسه خونشون يه معظل درست وحسابين.باور كنيد!

واسه درست يا اشتباه بودن حرفم ميتونيد يه نگاه به اطراف بندازيد و اين جور افرادم كه كم نيستن و ببينيد.

اما واقعيت يه يه چيز ديگه س.انسان تا زحمت نكشه ك به جايي نميرسه،مگرتو ۱ مورد كه بايد معجزه بشه.البته حتما در جريان هستيد كه معجزه فقط مختص امامان بوده،پس بنابر اين نبايد زياد به اين ۱ مورد هم دلخوش كرد.

راستي اگه بخواي كاري و انجام بدي تا به نتيجه برسي مگر چقد طول ميكشه؟۲ سال يا ۴ سال بيشتر طول ميكشه ؟ خداييش فكر نميكنم اينقدرم طول بكشه.لابد ميگيد كه مگه اين مدت وقت كميه؟ بايد بگم كه وقت كمي نيست اما آنچنان وقتي هم نيست كه فكر كنيم نميگذره.

يه نگاه به عب بندازيم ميبينيم كه چند تا خاطره واسمون زنده ميشه كه خيلياشون مال بيشتر از اين مدت پيش بوده.ملا:خاطره شنا كردن تو يه روز گرم تابستون با دوست صميميت(آي برات نمرديه)، تفريحي كه با دوستت رفتي بيرون و ناهار يا شام و بيرون با هم خوردين،بادوستت رفتي تو باغ و يه دل سير ميوه خوردي،خاطره شب نشيني هايي كه با هم رفتين،يا شب عيد چند سال پيش و ... خيلي ديگه از خاطرات كه مثل برق و باد گذشت.چيه؟اون همه سال گذشت اما حالا كه پاي زندگي و سرنوشتت در ميونه نميگذره يا به قول خودمون "نميكشه"؟

نه دوست عزيز !پاشو و تلاش كن به اميد روزاي خوب و خوش و خرم.

فقط با قشنگ حرف زدن كاري درست نميشه،بايد از خودمون هم مايه بذاريم.بايد هدف داشته باشيم و هميشه چند قدم جلوتر و ببينيم.

احتمالا ربط عنوان با متن تا حدودي معلوم شده باشه.

بله به بازي زيبا جام نميدن!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 صفحه بعد